قدس آنلاین- شاید به نظرتان خنده دار بیاید اما قرار است امروز، دماغ و شامه برخی دولتمردان، سیاستمداران، بازرگانان و کارچاق کنهای ایرانی را با دماغ و حس بویایی دولتمردان و... انگلیسی مقایسه کنیم!
البته این مقایسه، نَقلِ ۱۲۰ سال پیش است. وقتی هنوز نشانی از وجود نفت در کشورمان نبود، بودند آدمهایی که از چند هزار کیلومتر آن طرفتر، نفت اکتشاف نشده ایران را بو میکشیدند و با عطر آن سرمست میشدند. داخل کشور خودمان و میان خیل درباریان و دولتمردان قجری هم بودند آدمهایی که چند سال بعد و با فوران نخستین قطرات نفت در مسجد سلیمان، فرمودند: «این مادّه بد بوی عَفِن را میخواهیم چهکار کنیم، بگذارید انگلیسیها آن را بردارند ببرند»!
■ فقط ۱۶ درصد!
«... ما بین دولت اعلی حضرت شاهنشاهی از یک طرف و ویلیام ناکس دارسی، رانیته شهر لندن نمره ۴۲ گرس ونر، از طرف دیگر... موافق این امتیازنامه تفاصیل ذیل مقرر شده است:... به موجب این امتیازنامه اجازه مخصوصه به جهت تفتیش و تفحص و پیدا کردن و استخراج و بسط دادن و حاضر کردن برای تجارت و نقل و فروش محصولات ذیل که عبارت از گاز طبیعی و نفت و قیر و موم طبیعی باشد در تمام وسعت ممالک ایران در مدت ۶۰ سال از تاریخ امروز اعطا مینماید...». اینها بخشی از متن قرارداد معروف به «دارسی» است که ۷ خرداد سال ۱۲۸۰ بر سر نفت ایران بسته شد. یک طرف ماجرا «ویلیام دارسی» بود و طرفهای ایرانی که پای قرارداد را امضا زدند عبارت بودند از: مظفرالدینشاه، امینالسلطان، میرزا نصرالله مشیرالدوله و مهندسالممالک (نظامالدین غفاری). قرار بود در صورت پیدا شدن نفت فقط ۱۶ درصد از سود سالانه به دولت ایران برسد و ۸۴ درصد دیگر را طرف انگلیسی نوش جان کند و حالش را ببرد!
■ تاجر طلایی
البته سایر بندهای قرارداد دارسی و جزئیاتش جالب توجه و درس آموز است اما جذابتر و درس آموزتر از آن خودِ «ویلیام دارسی» است و اینکه چطور بوی نفت ایران به دماغش خورده بود؟
«ویلیام دارسی» را منابع مختلف تاریخی یک کارآفرین، بازرگان و صنعتگر انگلیسی معرفی میکنند. پدرش وکیل بود و در ۱۸ سالگی «ویلیام» شاید به خاطر اوضاع کساد وکالت در انگلیس مجبور به مهاجرت به استرالیا شد. ویلیام در استرالیا به دانشگاه رفت، حقوق خواند و مثل پدر وکیل شد اما در کنارش تحقیقات زمین شناسیاش را هم شروع کرد. چند سال بعد هم همراه با فردی به نام «ادوین مورگان» شرکت سنگ معدن را به راه انداخت و تقریبا ۳۵ ساله بود که معدنش به جای آهن به طلا رسید! «دارسی» مدتی بعد امتیاز و سهام شرکتش را با پول امروز به ۴۹۶ میلیون پوند فروخت و معدن طلای دیگری را از طریق کمپانی «مورگان» خریداری کرد... و خلاصه تولید کننده و تاجر بزرگ طلا شد.
■ آتشکدههای ایرانی
برخی منابع تاریخی میگویند: «دارسی» به دلیل مطالعه تاریخ کهن ایران متوجه شده بود که زرتشتیان ایران باستان در آتشکدههای خودشان از مادهای روغنی استفاده میکردند که آتش خوبی را تولید میکرد و برای آنها مقدس هم بود. «دارسی» شاید از همین راه حدس زده بود که در ایران میشود نفت پیدا کرد. بعد هم با دوستش «ادوین مورگان» مشورت کرده و شریک سابقش او را تشویق به سرمایه گذاری روی نفت کرده بود. با این همه گرفتن امتیاز استخراج نفت کار آسانی نبود. «دارسی» ابتدا «کوت و ماریوت» را به ایران فرستاد و از «هاردینگ» وزیر مختار انگلیس نیز خواست تا برای او نزد دولت ایران وساطت کند. آقای وزیر مختار هم به قول امروزیها، دَمِ مقامهای مختلف ایرانی را دید و با وعده دادن سهام این شرکت به آنها زمینه کار را فراهم کرد.
■ نکته اول
این درست که «دارسی» با قراردادی که بست، برای ۶۰ سال نفت ایران و درآمدهای نجومیاش را به غارت برد و تازه پس از آن هم زمینه را برای تسلط دولت انگلیس بر منابع نفتی ایران فراهم کرد، اما دو نکته را نباید از یاد ببریم؛ اول اینکه منابع تاریخی میگویند، در طول هفت سالی که عوامل «دارسی» برای پیدا کردن نفت در ایران همه جا را کاویدند، تقریباً نزدیک بود همه ثروت و سرمایه آقای تاجر طلا به باد برود. حتی سال آخر کار به وام گرفتنهای کلان، فروش معادن و سهام شرکت هایش و ورشکستگی نسبی هم رسیده بود. تا اینکه ۵ خرداد سال ۱۲۸۷، دو روز مانده به هفتمین سالگرد قرارداد «دارسی» وقتی متههای حفاری در «نفتون» مسجد سلیمان در عمق ۳۶۰ متری آخرین لایههای زمین را شکافتند، نفت شروع به فوران کرد. «دارسی» دو سال بعد مدیر عامل شرکت نفت ایران - انگلیس شد. شرکتی که بعدها به «بریتیش پترولیوم» معروف تغییر نام داد.
■ ... و اما «کتابچی خان»
نکته دومی را که نباید در ماجرای «دارسی» از یاد ببریم، حضور یک کارچاق کن و دلال حرفهای است. منابع رسمی تاریخی بیشتر «دارسی» را همه کاره ماجرا میدانند و کمتر در باره آدم ریز نقش، تر و فِرز و زرنگی به نام «آنتوان کتابچی خان» حرف میزنند. در باره «کتابچی خان» که بدون هیچ سابقه نظامی گری، لقب و عنوان «سرتیپ» را برای خودش خریده بود، حرف و حدیث زیاد است. همان زمان هم بعضی او را گرجی و دستهای ارمنی میدانستند، اما آنچه مسلم بود اینکه چند پست و عنوان مهم داشت که یکی از آنها مدیریت کل گمرک ایران بود. در روایتهای مختلف تاریخی آدم محبوبی نیست و حتی با فراماسونها رابطه و سر و سِرّ دارد.
برخیها نیز او را آدم موفقی میدانند که پای سرمایهگذاری خارجی را به صنعت نفت ایران باز میکند. در هر حال در سفری که به پاریس داشت با «هنری درموندولف» وزیر مختار سابق انگلیس در ایران دیدار کرد و میگویند او «دارسی» را به کتابچی خان معرفی کرده است.
■ باز هم دماغ
چه بپذیریم «دارسی» خودش بوی نفت ایران به مشامش خورده و چه باور کنیم «کتابچی خان» او را برای درآمد سرشار نفت ایران وسوسه میکند در نتیجه ماجرا تأثیری ندارد. «کتابچی خان» در سفر دوم مظفرالدین شاه به فرانسه همراه او بود و همان زمان به جای خوشگذرانی کنار چشمههای آبگرم «ویشی»، مقاله پروفسور ژاک دومرگان را در مجله معدن میخواند که نوشته بود «ایران بر اقیانوسی از نفت و گاز نشسته است». بنابراین ادعای برخی منابع را باور میکنیم که گفتهاند در دیدار با «دارسی» در گوشش زمزمه کرد که آیا میخواهی با ۲۰۰۰ پوند صاحب چاههای نفت ایران شوی؟ البته این ۲۰۰۰ پوند شاید پورسانتهایی بوده که به مرور برای راضی کردن مظفرالدین شاه به «کتابچی» و دیگر مقامهای ایرانی پرداخت شده است وگرنه منابع تاریخی میگویند فقط دستیابی اولیه به نفت ایران برای «دارسی» بیشتر از ۲۰۰ هزار پوند خرج برداشته است.
آخر مطلب باز هم میرسیم به مقایسه دماغ و قدرت بویایی! به نظر شما چه شباهت یا تفاوتی میان دماغ آن دولتمردی که نفت را ماده بدبو و عفن میداند با دماغ «دارسی» و یا آدمهایی مثل «کتابچی خان» وجود دارد؟
نظر شما